راز امامزاده
در حالیکه بارمان را بسته و آماده عزیمت برای ملحق شدن به کاروان زیارتی کربلا شده بودیم ، تلفن زنگ زد و خبر از به تعویق افتادن دو روزه زمان حرکت کرد. حسابی حالمان گرفته شد! و البته نگرانی و تشویش از اینکه نکند برنامه زیارتمان به کلی لغو شود ، خیلی بیشتر از قبل درگیرمان کرده است ، اما چه می توان کرد؟! مگر نه اینست که بنده سراپا گناه و آلودگی را به درگاه قدسی حضرت ارباب راهی نیست؟!!... و اگر اذن ورودمان دهند تنها از سر لطف و کرم بی حدّ خودشان است که سجیّه و عادت این خاندان ، اکرام و احسان به بندگان و موالیانشان است.
این جملات را که می نوشتم یادم افتاد به داستان "راز امامزاده" .... همان داستان کوتاهی که حدود شش سال قبل آن را نوشتم و شرح حال پیرمرد نورانی و باصفایی بود بنام "سید هاشم" که عاشق امام حسین (ع) بود و متولی امامزاده ای... برای پی بردن به راز خوابی که دیده بود ، برف و بوران سخت زمستان را طی کرد تا خود را به امامزاده برساند و .... متن کامل این داستان را از لینک زیر بخوانید.
http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=%204652&id=35401
دعا کنید از کاروان کربلا جا نمانیم!!
شاید قصه ای هست
که سطر به سطر
ما را جدا نوشته اند
چه قصه ی تلخی ست زندگی
وحید کیان پور
سلام دوست من
وبلاگ و مطالب زیبایی دارید
توی وبلاگ نگاه تلخ منتظر حضور
گرمتون هستم
این نظر تنها برای آشنایی بیشتر
است پس لطفا از کوتاهی و مطالب
آن رنجیده خاطر نشوید.
با تشکر وحید کیان پور